مــــــــردبارانــــــــــ
یک فنجان شعر

من در لحظه هایی گم شده ام

که دیوارهای سکوتش بلند است

ومراسم چهلم را در تابوتهای چوبی که بر دوش می کشند ،دارند

وغم را در کوچه های سرد زمستان

به گلهای بابونه

در بیابانهای تنهایی و خالی از بی آبی دادند

و نقش خویش را بر سفال‌های بازمانده

از تاریخ اهورایی می کشند

و طاقچه ذهن را با سربهای داغ به چارمیخ می کشند

و مزدورانی که بند خیانت را بر صحیفه نوشته اند

و دارهایی که در چهارگوشه شهر

برگردن نهال عشق افکنده اند

و راهی که تلخی پایانش را در گورستان

برمزار بید مجنون وطن نوشته اند




نويسنده :👈RainmaN👉
تاريخ: چهارشنبه بیست و هشتم دی ۱۴۰۱ ساعت: 23:36

حرفی از مردم را نزن

ما گناه نکرده ایم...
آنگونه می اندیشیم ک برای دیگران
غیر قابل لمس است.
حتی اگر آنها در اکثریت خویش بمانند
معیارِ تعیین جهالت ما،
تعدد همفکرهای آنها نیست




نويسنده :👈RainmaN👉
تاريخ: دوشنبه بیست و ششم دی ۱۴۰۱ ساعت: 11:56

دل تنگ

تلخ ترین شکل دلتنگی،دلتنگی واسه خودته!
واسه کسی که بودی. .
آدم وقتی دلتنگ خودش میشه به گذشته پناه میبره ‌،

میره سراغ خاطرات
یادگاری‌ها و گاهی هم آدم‌های گذشته!

🖤




نويسنده :👈RainmaN👉
تاريخ: یکشنبه بیست و پنجم دی ۱۴۰۱ ساعت: 12:37